چه کرده با خیال من

که حال و روز من ، حال بهار است

نگو که عاشقانه ات

نمیشود برای من

نگو که خنده های تو در انحصار است

عشق در من یه عمری مرده بود

قبل از تو چه زخم ها خورده بود

غم با من غریبه نبود

عشق یعنی به دادم میرسی

عشق یعنی به دردا بی حسی

جایت را ندهم به کسی

قهوه های چشم تو

افتاده در فنجان من

میدانم

چون نفس درگیرتم

دوری تو پایان من

میدانم

خواب چشمان منی

زیبا ترین پیراهنی

میدانی

با تو رویایی دگر

هرگز نمیماند به سر

میدانی

چه کرده با خیال من

که حال و روز من ، حال بهار است

نگو که عاشقانه ات