کوچه‌ها را زیر‌و رو کردم دگر

سهمم‌ از آغوشِ تو

دوری شده آخرِ سر

من خراب کوچه خراب

دل کرده احساسِ خطر

میروم خانه ولی

باران صدایم میکند

دل به دنبالِ تو هر شب

خانه را گم میکند

بعدِ تو پاییزِ عمرم را تحمل میکند

من جدا یارم جدا

بی او پریشانم خدا

اين سرم سامان ندارد

بالِ قلبم بسته شد

از هرچه دوری خسته شد

عشق تو پایان ندارد

شده سایه‌ی تو

همسایه‌ی من

افسانه شدی

دیوانه شدم

شبِ دربدری

تنها سپری

چشمان ترم

از بی خبری

من بي خبر از حال تو

در حسرتِ چشمانِ تو

از هر چه بود راحت گذشتم

داغی نشسته بر دلم

دوریِ تو شد مشكلم

دلواپسِ حالِ تو هستم

شده سایه‌ی تو

همسایه‌ی من …

کوچه‌ها را زیر‌و رو کردم دگر

سهمم‌ از آغوشِ تو

دوری شده آخرِ سر